پاریز نامهربان، پاریز فراموشکار
رضا بردستانی: «دم غروب، میان حضور خسته اشیاء» آنگاه که «نگاه منتظری حجم وقت را می دید!» رسیدیم «پاریز»، روستایی که دیگر روستا نبود، شهر بود، پر از فراز و نشیبها… آنطورها که باستانی در مقدمه چاپ پنجم کتاب خواندنی «از پاریز تا پاریس» نوشته بود: «مقصود از این پاریز، آن کوره دهی نیست که
رضا بردستانی: «دم غروب، میان حضور خسته اشیاء» آنگاه که «نگاه منتظری حجم وقت را می دید!» رسیدیم «پاریز»، روستایی که دیگر روستا نبود، شهر بود، پر از فراز و نشیبها… آنطورها که باستانی در مقدمه چاپ پنجم کتاب خواندنی «از پاریز تا پاریس» نوشته بود: «مقصود از این پاریز، آن کوره دهی نیست که باید از گدار کاریچ و تنگ موردان و قله تافک و تل زیره و رودخانه گرمه کن گذشت» که حالا دیگر «پاریز» شهری است برای خودش، پر از مغازه و خیابان و ساختمان های چند طبقه.
پیشتر ها خوانده بودیم از قلم و فهم باستانی پاریزی از نوشتن و ترسیم اجتماعیات که: «سادهترین سفر من، همان سفر پاریز به سیرجانبود که خورجینی پر از «نان خشکه» و یک« پوست پنیر» و یک «شکمبه قرمه» و مقداری «جوزاقند» و «مغزو» و«کشک خلال» بر پشت چارپا نهادیم و رختخواب را بر آن پوشیدیم و با بند «تم لک» آن را محکم بستیم و بر آن شنستیم و ده فرسنگ راه بین پاریز و سیرجان را یک شبه طی کردیم.»
و اما ما که میهمان روستای خوش سیمای «میمند» بودیم؛ همانی که چشم انداز فرهنگی آن ثبت جهانی شده است، جایی حوالی شهربابک، میانه راه شهربابک به سیرجان از سمت مس سرچشمه، وقتی گفتند، پاریز همین نزدیکیها است، مثلا همان ده فرسنگی که از پاریز تا سیرجان، باستانی پاریزی طی کرده بوده در اولین خروجش از آبادی، بدون خورجینی پر از«نان خشکه» و یک«پوست پنیر» و یک«شکمبه قرمه» و مقداری«جوزاقند» و «مغزو» و«کشک خلال» دل و دین از دست داده! راهی پاریز شدیم تا دیده به دیاری گشاییم که در انتهایی ترین قسمت و نام و نشان یک استاد همیشه خوش می درخشید.
در این فاصله یادی کنیم از دکتر حسن باستانی راد (استادیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی) که یادداشتی نوشته بود به بهانه سوم دی ماه، زاد روز محمد ابراهیم باستانی پاریزی، پدر تاریخ نگاری عامه پسند با عنوان:« از کُت و سُمبههای پاریز تا گُذرهای پَت و پَهن تاریخ»:
«پاریز ـ روستایی که چندسالی است به شهر تبدیل شده ـ شهرت خود را مرهون قلم و قدم باستانی پاریزی است؛ این روستا نه چیزی بیشتر از دیگر روستاهای ایران داشته و نه کمتر. نه بر سر شاهراه تجاری است و نه در کنار رودخانهای دائمی. نه گنبد و بارگاه شیخ جام و بسطام را دارد و نه کاخ و بارگاهی چون پاسارگاد و آرامگاهی چون مشهدالرضای سناباد. این روستا البته نه چون شیراز سعدی و حافظ پروریده و نه چون توس غزالی و فردوسی. روستایی بوده در کوهستان میانه سیرجان و رفسنجان که باید شهره میشد! روستاها همواره یا به باغ و بوستانشان شهره بودند، یا به مفاخر و مشاهیرشان. اگر چنین نبود نام «یوش» همچنان پس از «نیما» کمتر شناخته میشد؛ خرقان به زبان و بیان «شیخ ابولحسن» شهرت نمییافت و دهات فراهان و تفرش و آشتیان شاید شهری «به صد گُهر آراسته» نمیشدند.
پاریز هم نام روستایی ـ و امروز شهری ـ است و هم مجموعهای از کوهستان با صدها دیه و روستای کوچک و بزرگ؛ هُنگو، هَندیم، هَندیز، هفدهچنار، گویین، دهشیرک، پستوجان، فریدون، روچون، سهگلو، کنتوت (قناتتوت)، باغخوش، بیدخواب، دهچین، و صدها دیه و دهکوره دیگر که هرکدام در درهای از مجموعه درههای کوهستان جا خوش کردهاند. از این رو روستای پاریز درست مانند همان روستاهای کهن ایران است که مجموعهای از دهات را در دامن خود دارد؛ همانند روستاهای نیشابور.
ابن فقیه همدانی در سال ۲۹۰ قمری درباره نیشابور گفته است: «نیشابور را دوازده روستاست که در هر روستایی صد و شصت دهکده است». اما در هرکدام از این روستاها دهقانزادهای میتوانست کدخدایی کند که درایت و سواد داشته باشد. ماموران حکومتی که از مرکز به خانه او میآمدند، شب را در آنجا میماندند؛ اگر سواد دل داشتند شعرخوانی و مباحثه میکردند و گاه به ردای پیر روستا متوسل میشدند. اگر نه در سر شوری بلکه در بازو زوری داشتند باید که کدخدای روستا آستین همت و درایت خود را به کار میبست که واسطه دهاتیها باشد و ماموران حکومت. در دوره رضاشاه کدخدای بادرایت پاریز علیاکبر باستانی پاریزی، روستازادهای شاعر و روضهخوان، معلم و بانی دبستان، مورد احترام ماموران و خوانین کوهستان، حج رفته و ملّای روستا، عاقد و خطبهخوان و آگاه به زندگی همه اهالی روستا بود. در خانهاش به روی همه و به ویژه اهل فضل باز بود؛ معمولا هر کس از پاریز گذر میکرد دمی را در خانه حاجآخوند مینشست و بیبی صغری همسر او مهربانانه از او پذیرایی میکرد. در همین آمد و شدها بود که پسر حاجآخوند ـ محمدابراهیم که پدر او را ولیعهد خطاب میکرد ـ در مصاحبت اهل علم و دانش قرار میگرفت. مشتاقانه اشعار و گفتار شیخ محمدحسن زیدآبادی را از بنان و انبان دیگران جمع میکرد و نشریهای (ندای پاریز) به صورت دستنویس در دو ـ سه نسخه مینوشت و بین باسوادان روستا پخش میکرد و مشتریانش حاجآخوند، سید احمد هدایتزاده پاریزی و یکی ـ دو پاریزی دیگر بودند.»
القصه…
«دم غروب، میان حضور خسته اشیاء» آنگاه که«نگاه منتظری حجم وقت را می دید!» رسیدیم «پاریز»، روستایی که دیگر روستا نبود، شهر بود، پر از فراز و نشیب ها… اولین عابر نوجوانی بود حوالی چهارده سالگی! پرسیدیم که از اهالی پاریز است؟ گفت بلی! پرسیدیم اصل و نسبش پاریزی است؟ گفت بلی! گفتیم از بدو تولد ساکن همین دیار یعنی پاریز بوده است؟ باز هم گفت بلی! و چون مطمئن شدیم ریشه در همین خاک دارد از او پرسیدیم: «محمد ابراهیم باستانی پاریزی میشناسی؟» گفت نه!
رد شدیم از او، از او که مال عهد انفجار تکنولوژی و اطلاعات بود و دست یازیدیم به مردی پا به سن گذاشته، از لهجه اش شناختیم که پاریزی است و از او نام و نشان خانه و کاشانه باستانی پاریزی پرسیدیم. گفت که میانه همین کوچه خانه ای است و باغی که برجای مانده از باستانیهای پاریزی است ولی کسی نیست. خانه و باغ به امان خدا رها شده. دل گواهی داد که چیزی دستگیرمان نخواهد شد الا زیارت سر در خانه ای که روزگاری دور و شاید دورتر، محل آیند و روند باستانی پاریزی بوده است و دیدیم و لب گزیدیم و باقی همه چشم بود و سکوت که در پی رد و نشانه و سنگ و سراچه و یادبودی بودیم که باستانی پاریزی را به رخ بکشد! نبود، ندیدیم! نیافتیم!
در میان این گشتن و در سکوت دیدن ها تنها چیزی که نظرمان را جلب کرد کاروانسرای پاریز بود، این کاروانسرا از جمله هفت کاروانسرای ایجاد شده توسط «مرحوم سیدهدایت سیرجانی کرمانی» و در زمان قاجار است.
کم کم هوا رو به تاریکی می نهاد و ما باید برای اتراق شبانه راهی روستای میمند می شدیم و با دلی پر از غصه و ذهنی مملو از سوال راه آمده را بازآمدیم. کمی قبل تر یعنی در فروردین 93 در یادداشتی با عنوان:«حالا هزار وعده ناآمده هم باستانی را خوشحال نمیکند!» گلایه گونه نوشته بودیم که چرا در زمان حیات این استاد بی مثال، مراسمی درخور برایش ترتیب ندادند و…
سفر چندساعته ما به پاریز آن نوشته را بی مصرف تر کرد زیرا دیدیم محمد ابراهیم باستانی پاریزی، بیشتر از همه جا در موطن خود غریب است! و همین شد سبب این سفرنامه نامه گونه پرگلایه تا نامهربانی و فراموشکاری پاریز را به رخ بکشیم که پاریز اگر پاریز است و برخی با نام و نشانش آشنا هستند از قلم سترگ باستانی پاریزی است که پاریز را همطراز پاریس قرار داد و«پاریز تا پاریس»را نوشت. بد نیست اگر به خودمان آییم و دستی به سر و روی گذشتگان پرافتخارمان بکشیم!
آفتاب یزد
برچسب ها :پاریز،کرمان،سیرجان،آفتاب یزد
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0